پیر خرابات

دریافتی از غزلهای حضرت لسان الغیب حافظ شیرازی

پیر خرابات

دریافتی از غزلهای حضرت لسان الغیب حافظ شیرازی

غزل 12

ای فروغ ماه حسن از روی رخشان شما


آب روی خوبی از چاه زنخدان شما


زنخدان به معنای چانه است و چاه زنخدان گودی بین چانه و دهان است که زیبایی خاصی به جلوه میدهد


ای کسی که زیبایی از شما است و آب حیاتی که میگویند سرچشمه بقا ست از چاه زنخدان شما بیرون میآید


امام هادی در زیارت جامعه کبیره میفرماید:


ان ذکر الخیر کنتم اوله و آخره و معدنه و ...


اگر نامی از خیر برده شود شما اول و آخر و معدن آن خوبی هستید


و معنای الحمد لله رب العالمین نیز همین است



عزم دیدار تو دارد جان بر لب آمده


بازگردد یا برآید چیست فرمان شما


شرح شوق و هجر عاشق است و میگوید اگر روی زیبای شما را نبینم جانم که از شدت فراغ بر لب آمده بیرون میآید و قالب تهی میکنم.



کس به دور نرگست طرفی نبست از عافیت


به که نفروشند مستوری به مستان شما


کسی در مقابل حسن شما نمیتواند عرض اندام کند



بخت خواب آلود ما بیدار خواهد شد


زان که زد بر دیده آبی روی رخشان شما


روی شما مانند آب حیاتی است که هر خوابی را بیدار میکند و هر مرده ای را زنده .



با صبا همراه بفرست از رخت گلدسته​ای


بو که بویی بشنویم از خاک بستان شما


بو که : باشد که



عمرتان باد و مراد ای ساقیان بزم جم


گر چه جام ما نشد پرمی به دوران شما


خدا شما را عمر دهد گر چه کام ما بر نیامد.


هر چه از دوست رسد خوش است چه خوب و چه بد



دل خرابی می​کند دلدار را آگه کنید


زینهار ای دوستان جان من و جان شما


دل هوای معشوق کرده است و اگر دیدارش میسر نشود جانم به لب میآید



کی دهد دست این غرض یا رب که همدستان شوند


خاطر مجموع ما زلف پریشان شما


خاطر مجموع(آرام و ساکن) با زلف پریشان هیچ وقت یکجا جمع نمیشود چون زلف معشوق نماد تشویش خاطر و پریشانی است.



دور دار از خاک و خون دامن چو بر ما بگذری


کاندر این ره کشته بسیارند قربان شما


را عشق شما راهی است پر خطر که جز با خون دادن و سختی کشیدن نمیتوان آن را پیمود



ای صبا با ساکنان شهر یزد از ما بگو


کای سر حق ناشناسان گوی چوگان شما


د رمدح مردم یزد



گر چه دوریم از بساط قرب همت دور نیست


بنده شاه شماییم و ثناخوان شما


بنده و شاعر شاه شما مردم یزدیم هر چند که از شما دوریم



ای شهنشاه بلنداختر خدا را همتی


تا ببوسم همچو اختر خاک ایوان شما


ای کسی که هر کس خاک بوس آستان شما شود همچو اختر و ستاره اوج میگیرد و بالا میرود



می​کند حافظ دعایی بشنو آمینی بگو


روزی ما باد لعل شکرافشان شما


زیرکی شاعر است که قولی از معشوق میگیرد که با داب و روش او مخالف است.

غزل 22

چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست


سخن شناس نه​ای جان من خطا این جاست


مفهوم : اگر اهل مقامات و کرامات معنوی نیستید ، لا اقل انکار آن مقامات را نکنید که حضرت امام فرمودند این کار باعث میشود قلب انسان بمیرد



سرم به دنیی و عقبی فرو نمی​آید


تبارک الله از این فتنه​ها که در سر ماست



در اندرون من خسته دل ندانم کیست


که من خموشم و او در فغان و در غوغاست


منظور از این منادی که در اندرون دل ما ندا میدهد همان است که در قرآن میگوییم ربنا اننا سمعنا منادیا ینادی للایمان ان ءامنو بربکم فآمنا


که این منادی دائما در حال ندا دادن است اما گوشهایمان کر است و ...



دلم ز پرده برون شد کجایی ای مطرب


بنال هان که از این پرده کار ما به نواست


منظور از پرده ، موسیقی است یعنی دل من کوک هماهنگی ندارد و خراب است



مرا به کار جهان هرگز التفات نبود


رخ تو در نظر من چنین خوشش آراست


به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست


عاشقم بر همه عالم که جهان خرم از اوست



نخفته​ام ز خیالی که می​پزد دل من


خمار صدشبه دارم شرابخانه کجاست


خمار صد شبه دارم یعنی مدتها است که منتظر شراب حقیقی ام که غافل از دنیا و شر و شورش شوم



چنین که صومعه آلوده شد ز خون دلم


گرم به باده بشویید حق به دست شماست



از آن به دیر مغانم عزیز می​دارند


که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست


در دیر مغان آتش میپرستند و حافظ میگوید آتشی که هرگز خاموش نمی شود آتش عشق من است.



چه ساز بود که در پرده می​زد آن مطرب


که رفت عمر و هنوزم دماغ پر ز هواست


هر کس به ذات الهی متصل شود باقی میماند چون والله خیر و ابقی



ندای عشق تو دیشب در اندرون دادند


فضای سینه حافظ هنوز پر ز صداست


ندای عشق تو باقی است جون که از دیشب تا به حال هنوز صدایش از سینه من بیرون نرفته