روى تو کس ندید و هزارت رقیب هست
در غنچه اى هنوز و صدت عندلیب هست
اشاره به وجود مقدس حضرت صاحب الزمان علیه السلام دارد که با وجود غیبت بیش از حد معمول هنوز که هنوزه طالبان بسیاری دارند.
گر آمدم به کوى تو چندان غریب نیست
چون من در آن دیار هزاران غریب هست
عشق و پناه خواستن من از شما چندان عجیب نیست که غیر از من خیلی های دیگر (تمامی خلق عالم) گدای در این خانه اند.
در عشق خانقاه و خرابات فرق نیست
هر جا که هست پرتو روى حبیب هست
هر جا که عشق هست حتما رشحاتی از وجود و نور حضرت صاحب وجود دارد. لذا در زیارت جامعه کبیره داریم: "ان ذکر الخیر کنتم اوله و آخره و معدنه و ..."
آن جا که کار صومعه را جلوه می دهند
ناقوس دیر راهب و نام صلیب هست
مثالی است برای بیت بالا
عاشق که شد که یار به حالش نظر نکرد
اى خواجه درد نیست وگرنه طبیب هست
این بیت حاصل از یک جهان بینی عمیقی است که به نظرم اگر کسی خود را با این جهان بینی تطبیق دهد همه مشکلات سیر و سلوکش حل خواهد شد.
بنا بر این بیت مبنای عالم بر طلب و خواستن است و حضرت حافظ میفرماید: هر کس که بخواهد در این سفره سیراب و سیر میشود و دست خالی از سر سفره کسی که فرمود "ادعونی استجب لکم" امکان ندارد.
فریاد حافظ این همه آخر به هرزه نیست
هم قصه اى غریب و حدیثى عجیب هست
راه سیر و سلوک بسیار سخت و طاقت فرسا است و الا بیهوده حافظ اینقدر فریاد نمیزند.
مرحبا اى پیک مشتاقان بده پیغام دوست
تا کنم جان از سر رغبت فداى نام دوست
هر چه علاقه به معشوق بیشتر باشد به متعلقات معشوق هم بیشتر است. برای مثال حضرت نبی اکرم روزی در مسجد نشسته بودند و فرمودند هر کس از امیرالمومنین برایم خبری بیاورد(حضرت به جنگ خاصی رفته بودند) مژدگانی به او میدهم ، و حال آنکه از ما پوشیده نیست که خود نبی اکرم میدانستند که امیرالمومنین کجاست و با این کار فقط میخواستند بگویند که خبر او اینقدر ارزش دارد چه رسد به خود ایشان.
واله و شیداست دایم همچو بلبل در قفس
طوطى طبعم ز عشق شکر و بادام دوست
طوطی طبع استعاره ای است از زبان فصیح و شیرین شاعر . میگوید شیرین زبانی من از خودم نیست و همیشه روزی خوار سفره نعمت شماست. در این بیت کنایتا حافظ به ذکر مدام هم توصیه میکند(دایم).
حضوری گر همی خواهی از او غایب مشو حافظ
متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها
زلف او دام است و خالش دانه آن دام و من
بر امید دانه اى افتاده ام در دام دوست
حضرت حافظ تعبیری بسیار زیبا از زلف و خال دوست بکار برده و میگوید من در این دام به امید دانه ای (تفضلی، انعامی) به دام افتاده ام.
سر ز مستى برنگیرد تا به صبح روز حشر
هر که چون من در ازل یک جرعه خورد از جام دوست
برای فهم این ابیات به دیوان عمان سامانی مراجعه بکنید که عالم ازل را به زیبایی تصویر کرده است و این جام را به عنوان جامی از عشق و بلا معرفی کرده است .هر پیامبری مقداری از این جام را میخورد و دچار مصیبتهای فراوانی در راه حق میشود ، اما کسی که تمام این جام را مینوشد حضرت اباعبدالله الحسین است.
بس نگویم شمه اى از شرح شوق خود از آنک
دردسر باشد نمودن بیش از این ابرام دوست
شرح شوق و اشتیاق نسبت به معشوق اگر بیش از حد باشد دچار دلزدگی مردم میشود ، لذا در خیلی از مواقع ابرام و تکریم معشوق به ضرر او تمام میشود.
گر دهد دستم کشم در دیده همچون توتیا
خاک راهى کان مشرف گردد از اقدام دوست
هرکس که خاک پای تو باشد و گدایی درگاه تو را کند عزت و سربلندی نصیب اوست.
گدای خاک در دوست پادشاه من است
میل من سوى وصال و قصد او سوى فراق
ترک کام خود گرفتم تا برآید کام دوست
عاشق همیشه به نفع معشوق کنار میکشد. که مظهر این بیت به نظر حقیر حضرت ابالفضل العباس است که تمام خواسته های خود را و خود را هیچ انگاشت در برابر حضرت اباعبدالله الحسین.
حافظ اندر درد او می سوز و بی درمان بساز
زان که درمانى ندارد درد بی آرام دوست
منم که گوشه میخانه خانقاه من است
دعاى پیر مغان ورد صبحگاه من است
این گونه ابیات رمزآلودترین ابیات حافظ است که به نظر حالات معنوی ایشان است.خلاصه من از مصرع اول چیز زیادی دستم نیومد. اما در مصرع دوم میگوید که دعای پیر مغان که هم میتواند حضرت صاحب باشد هم امام حسین ع در صبحگاهان ورد زبان من است.
گرم ترانه چنگ صبوح نیست چه باک
نواى من به سحر آه عذرخواه من است
چنگ صبوح آهنگی است که برای صبوحی خوردن مینوازند تا هشیار شوند. حافظ میگوید من برای هشیاری صبحگاهان به جان چنگ صبوح به راز و نیاز میپردازم که هشیاری همه اش نزد خداوند است.
ز پادشاه و گدا فارغم بحمدالله
گداى خاک در دوست پادشاه من است
وقتی دنیا برایم ارزشی ندارد چه فقیر و چه غنی از دنیا نزد من یکی است لذا میگوید ملاک و ارزش انسانها در نزد من میزان فقر آنهاست نزد حضرت دوست.انتم الفقراء الی الله
غرض ز مسجد و میخانه ام وصال شماست
جز این خیال ندارم خدا گواه من است
هدف من از همه کارهایی که میکنم وصال دوست است
مگر به تیغ اجل خیمه برکنم ور نى
رمیدن از در دولت نه رسم و راه من است
در زمان قدیم گدایان در کنار خانه ثروتمندان چادر و خیمه میزدند تا حاجتشان را بگیرند . آن ثروتمند هم یا با پول یا با زور گدایان را از کنار دولتسرایشان بیرون میکردند.
حافظ میفرماید من خیمه ای زده ام که فقط باید جانم را بگیری تا از در خانه ات جای دیگری بروم.
از آن زمان که بر این آستان نهادم روى
فراز مسند خورشید تکیه گاه من است
وقتی ملاک و ارزش انسانیت گدایی و فقر در برابر آستان خدا و اهل بیت است هر کس فقیر تر باشد بالاتر میرود. بدین معنا که اهل بیت خود فقیرترین انسانها در برابر خداوندند.و به خاطر همین فقرشان بزرگ شدند.
به ذره گر نظر لطف بوتراب کند
به آسمان رود و کار آفتاب کند
گناه اگر چه نبود اختیار ما حافظ
تو در طریق ادب باش و گو گناه من است
روزگاریست که سودای بتان دین من است
غم این کار نشاط دل غمگین من است
روزگاران زیادی است که دین من با زلف این زیبا رویان (اهل بیت)گره خورده
سعدی به روزگاران مهری نشسته بر دل
بیرون نمیتوان کرد الا به روزگاران
دیدن روی ترا دیده جان بین باید
وین کجا مرتبه چشم جهان بین من است
لیاقت دیدار روی تو نصیب هر بی سر و پایی نمیشود ، چشمی میخواهد که باطن بین باشد
گوهر پاک بباید که شود قابل فیض
ورنه هر سنگ و گلی لولو و مرجان نشود
یار من باش که زیب فلک و زینت دهر
از مه روی تو و اشک چو پروین من است
یار من باش که زیبایی عشق و آسمان عشق به روی چون ماه تو و اشک چون ستاره من است
تا مرا عشق تو تعلیم سخن گفتن کرد
خلق را ورد زبان مدحت و تحسین من است
در این بیت حضرت لسان الغیب علت خوش بیانی خودش را ذکر میکند و عرضه میدارد که همین که من از عشق تو گفتم و سخن گفتن را از تو آغاز کردم و از تو یاد گرفتم عالمی مدهوش کلام زیبای من شد.
دولت فقر خدایا به من ارزانی دار
کاین کرامت سبب حشمت و تمکین من است
در برابر معشوق فقر موجب حشمت و بزرگی میشود لذا پیامبر اسلام فرمود: الفقر فخری
فقر افتخار من است
واعظ شحنه شناس این عظمت گو مفروش
زانکه منزلگه سلطان دل مسکین من است
به واعظان و ریاکاران بگو فخر فروشی نکنند که منزلگه سلطان در دل من است.
فرمود : و قبره فی قلوب من والاه
و قبر او در دل دوست دارانش است
القلب حرم الله فلا تسکن غیره
یا رب این کعبه مقصود تماشاگه کیست
که مغیلان طریقش گل و نسرین منند
این چه مقصودی است که سختی های راه را اینچنین آسان میکند؟
این هدف چه شیرینی ای دارد که تصور رسیدن به آن انسان را اینچنین مست میکند؟
حافظ از حشمت پرویز دگر قصه مخوان
که لبش جرعه کش خسرو شیرین من است
هر کس هر زیبایی ای دارد از جمال یار من گرفته است