پیر خرابات

دریافتی از غزلهای حضرت لسان الغیب حافظ شیرازی

پیر خرابات

دریافتی از غزلهای حضرت لسان الغیب حافظ شیرازی

پشتوانه ی نظری یک مناجات

بسمه تعالی 

و بذکر ولیه -عجل الله تعالی فرجه الشریف - 

حضرت حافظ می فرماید: عاشق شو ار نه روزی، کار جهان سرآید/ ناخوانده نقش مقصود، از کارگاه هستی. با چنین دیدگاه و پیش زمینه ای است که در مقام مناجات عرضه می دارد: زان پیش تر که عالم فانی شود خراب،/ ما را ز جام باده ی گلگون خراب کن!  

آری، حقیقت آن است که غایت آفرینش و نقش مقصود هر "حی متأله" ای رسیدن به مقام منیع عشق است. البته این راه بسی دشوار است که فرمود: نازپرورد تنعم نبرد راه به دوست/ عاشقی شیوه ی رندان بلاکش باشد. سالک این راه روزی هفتاد مرتبه کشته می شود و لب به شکایت نمی گشاید. وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم/ که در طریقت ما کافریست رنجیدن. 

حال باده ی گلگون چیست و ارتباط آن با نقش مقصود قصه ی هستی چگونه تبیین می گردد؟ به این دو بیت توجه کنید: سحرگه رهرویی در سرزمینی/ همی گفت این معما با قرینی؛ که ای صوفی شراب آنگه شود صاف/ که در شیشه برآرد اربعینی. به نظر حقیر - که بهتر بگویم: حقارت محض-  شراب و باده ی گلگون مراتب مراقبه ی سالک الی الله را بیان می کنند. شراب، حالات حاصله ی آینه ی جان سالک در ابتدای سیر است و باده ی گلگون لطافت های روحانی پس از یک دوره مراقبه ی کامل؛ که تمام هستی و منیت سالک را خراب می کند و سپس آن شود که نه تو دانی و نه من. فرمود:  من‏ أخلص‏ للَّه‏ أربعین‏ صباحا ظهرت ینابیع الحکمة من قلبه على لسانهو باید گفت که این دو بیت اخیر مورد بحث، بیان همین کلام نورانی است. 

این چنین است که تا کسی از جام باده ی گلگون خراب نشود، به بلندای آبادی عشق راه نیابد. داستان دیار عشق، داستان خراب آباد است. راه این آبادی از مخروبه های خرمن هستی سالک می گذرد. پس طلب خراب شدن ز جام باده ی گلگون همان طلب از خود بی خود شدن و باریافتن به مقام منیع عشق است. گویند میرزا جوادآقای ملکی تبریزی (ره) در قنوت نماز شب خود با این بیت دعایی به محضر حق عرض حال می کرده است که چه به تر از کلام لسان الغیب؟!...

این بود هماهنگی فلسفه ی زندگی از دیدگاه حافظ با مناجات حضرتش که از دیوان پر گوهر او استفاده می شود. 

رزقنا الله و ایاکم ان شاء الله... 

نظرات 1 + ارسال نظر
محمد نوزادی(منتظر) شنبه 29 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 12:50 ب.ظ http://nozadi.blogfa.com

سلام
دارم من از فراغت ، دردی که بس عذاب است
نامت چو یک سبویی که پر ز آب ناب است
این کوزه در غیابت ، آرامشی به جان است
تسکین جان خسته ، مرهم به اضطراب است
خود گو کی از ره آیی، ای نور هردو دیده
حال دل رمیده از دوریت کباب است
کی درب کوزه باز و صهبا به ساغر آید
یک جرعه زین می ناب، درمان این خراب است
دوری روی دلبر،آتش به جان شمع است
این استخوان فتیله، این جسم من مذاب است
مویم سپید گشته، قد چون کمان خمیده
شیب حیات من تند ، پایان آن تراب است
خون دل از دو دیده، چون سیل روی گونه
بنگر که این محاسن، از خون آن خزاب است
عاشق شو ارنه روزی ای منتظر بسوزی
این کارگاه دنیا مانند یک سراب است
پیش آر آن سبو را،آب از سرم گذشته
پر کن قدح برایم، تا کوزه پر شراب است

سلام بزرگوار، بسیار زیبا بود. نفست گرم، جوانمرد!
یک نکته ی کوچک: محاسن را خضاب کردن اصطلاحی است که در موقع استفاده از موادی مانند حنا برای تقویت و زیبایی -به زعم گذشتگان، البته!- ریش مورد استفاده قرار می گیرد.
خیلی قشنگ بود. یاحق...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد