پیر خرابات

دریافتی از غزلهای حضرت لسان الغیب حافظ شیرازی

پیر خرابات

دریافتی از غزلهای حضرت لسان الغیب حافظ شیرازی

شهریار در مدح امیرالمومنین

شب و على
على آن شیر خدا شاه عرب
الفتى داشته با آن دل شب
شب ز اسرار على آگاهست
دل شب محرم سر الله است
شب على دید و به نزدیکى دید
گرچه او نیز به تاریکى دید
شب شنفته است مناجات على
جوشش چشمه عشق ازلى
شاه را دید و به نوشینى خواب
روى بر سینه دیوار خراب
قلعه بانى که به قصر افلاک
سر دهد ناله زندانى خاک
اشگبارى که چون شمع بیزار
میفشاند زر و میگرید زار
دردمندى که چولب بگشاید
در و دیوار به زنهار آید
کلماتى چون در آویزه گوش
مسجد کوفه هنوزش مدهوش
فجر تا سینه آفاق شکافت
چشم بیدار على خفته نیافت
روزه‏دارى که به مهر اسحار
بشکند نان جوین افطار
ناشناسى که بتاریکى شب
میبرد شام یتیمان عرب
پادشاهى که به شب برقع پوش
میکشد بار گدایان بر دوش
تا نشد پردگى آن سر جلى
نشد افشا که على بود على
شاهبازى که ببال و پر راز
میکند در ابدیت پرواز
شهسوارى که ببرق شمشیر
دردل شب بشکافد دل شیر
عشقبازى که هم آغوش خطر
خفت در جایگه پیغمبر
آن دم صبح قیامت تاثیر
حلقه در شد از او دامنگیر
دست در دامن مولا زد در
که على بگذر و از ما مگذر
شال شه واشد و دامن بگرو
زینبش دست‏بدامان که مرو
شال مى‏بست و ندائى مبهم
که کمر بند شهادت محکم
پیشنوائى که ز شوق دیدار
میکند قاتل خود را بیدار
ماه محراب عبودیت‏حق
سر به محراب عبادت مشتق
میزند پس لب او کاسه شیر
میکند چشم اشارت باسیر
چه اسیرى که همان قاتل اوست
تو خدائى مگر اى دشمن دوست
در جهانى همه شور و همه شر
ها على بشر کیف بشر
کفن از گریه غسال خجل
پیرهن از رخ وصال خجل
شبروان مست ولاى تو على
جان عالم بفداى تو على

محمد حسین بهجت (شهریار)

کمپانی در مدح امیرالمومنین

شاهد غدیر
باده بده ساقیا ، ولى ز خُم غدیر
چنگ بزن مطربا ، ولى به یاد امیر

تو نیز اى چرخ پیر ، بیا ز بالا به زیر
داد مسرت ستان ، ساغر عشرت بگیر

بلبل نطقم چنان ، قافیه پرداز شد
که زهره در آسمان ، به نغمه دمساز شد

محیط کون و مکان ، دایره ساز شد
سرور روحانیون هو العلى الکبیر

نسیم رحمت وزید ، دهر کهن شد جوان
نهال حکمت دمید ، پر ز گل و ارغوان

مسند حشمت رسید ، به خسرو خسروان
حجاب ظلمت درید ، ز آفتاب منیر

فاتح اقلیم جود ، به جاى خاتم نشست
یا به سپهر وجود ، نیر اعظم نشست
یا به محیط شهود ، مرکز عالم نشست

روى حسود عنود ، سیاه شد مثل قیر
صاحب دیوان عشق ، زیب و شرافت گرفت
گلشن خندان عشق ، حُسن و لطافت گرفت
نغمه دستان عشق ، رفت به اوج اثیر

به هر که مولا منم ، على است مولاى او
نسخه اسما منم ، على ست طغراى او
یوسف کنعان عشق ، بنده رخسار اوست
خضر بیابان عشق ، تشنه گفتار اوست
کیست سلیمان عشق ، بردر جاهش فقیر
اى به فروغ جمال ، آینه ذو الجلال
« مفتقر » خوش مقال ، مانده به وصف تو لال
گر چه بُراق خیال ، در تو ندارد مجال
ولى ز آب زلال ، تشنه بود ناگزی
آیت الله محمد حسین کمپانى

صغیر اصفهانی در مدح امیرالمومنین

شاهی که به اسرار جهان دانا بود
از رتبه به کل ما سوا مولا بود
شب ها به خرابه ها ز روی شفقت
همدم به جذامیان نابینا بود
***
دانی ز چه عید باستان می خندد
بر روی جهانیان جهان می خندد
بنشست علی جای نبی در نوروز
زین مژده زمین و آسمان می خندد
***
در خم غدیر کز خدای ازلی
رفت آن همه تأکید به تعیین ولی
دانی چه نتیجه کشف شد از اسلام
مقصود علی بود و تولاّی علی
***
سلطان سریر لامکان است علی
مولا و امیر انس و جان است علی
آگه ز علوم کن فکان شیر خدا
ممدوح همه خلق جهان است علی
***
ای سّر خفی نور جلی ادرکنی
سّر صمد لم یزلی ادرکنی
مولای فقیران شه مردان الغوث
یا پیر دخیل یا علی ادرکنی
***
ای شیر خدا شاه ولایت مددی
ای بحر ِسخا کان ِعنایت مددی
در وادی بی کفایتی حیرانم
ای صاحب رتبه کفایت مددی
***
یا شاه نجف ببین من حیران را
محروم مران ز درگهت مهمان را
ای شاه تو میزبان خوان فلکی
اطعام کن این گدای سرگردان را
***
حقا که علی بود بحق مظهر ذات
زیرا که ز حق ظاهر ازو گشت صفات
چون ذات و صفات عین یکدیگر شد
اظهار صفات، ذات را کرد اثبات
***
هر کس زمحبّان شهنشاه ولی است
ز اصحاب یمین به حکم برهان جلی است
باشد علی و یمین مطابق به عدد
اصحاب یمین محقّق احباب علی است
***
در مخزن لایموت و دُر دانه علی است
در کون و مکان امیر فرزانه علی است
در کعبه ظهور کرد تا بر همه کس
معلوم شود که صاحب خانه علی است
***
در کعبه و در کنشت موجود علی است
عالم همه طالبنند و مقصود علی است
نیک ار نگری حقیقت اشیا را
ز آئینه کاینات مشهود علی است
***
من دیده به احسان علی دارم و بس
سر در خط فرمان علی دارم و بس
هر کس زده دست خود به دامان کسی
من دست به دامان علی دارم و بس

سعدی در مدح امیرالمومنین

سردار اتقیا
کس را چه زور و زهره که وصف على کند
جبار در مناقب او گفته هل اتى
زور آزماى قلعه خیبر که بند او
در یکدیگر شکست‏ببازوى لا فتى

مردى که در مصاف، زره پیش بسته بود
تاپیش دشمنان نکند پشت‏بر غزا

شیر خدا و صفدر میدان و بحر جود
جان بخش در نماز و جهانسوز در دعا

دیباچه مرمت و دیوان معرفت
لشگرکش فتوت و سردار اتقیاء

فردا که هر کسى به شفیعى زنند دست
مائیم و دست و دامن معصوم مرتضى
شیخ مصلح الدین سعدى شیرازى

فردوسی در مدح امیرالمومنین


ایا شاه محمود کشور گشای
ز کس گر نترسی بترس از خدای

که پیش تو شاهان فراوان بدند
همه تاجداران کیهان بدند

فزون از تو بودند یک‌سر به جاه
به گنج و کلاه و به تخت و سپاه

نکردند جز خوبی و راستی
نگشتند گرد کم و کاستی

همه داد کردند بر زیر دست
نبودند جز پاک یزدان پرست

نجستند از دهر جز نام نیک
وزان نام جستن سرانجام نیک

هرآن شد که دربند دینار بود
به نزدیک اهل خرد خوار بود

گر ایدون که شاهی به گیتی ترا است
نگویی که این خیره گفتن چرااست

ندیدی تو این خاطر تیز من
نیاندیشی از تیغ خونریز من

که بد دین و بد کیش خوانی مرا
منم شیر نر میش خوانی مرا

مرا غمز کردند کان بد سخن
به مهر نبی و علی شد کهن

هر آن کس که در دلش کین علی است
از او خوارتر در جهان گو که نیست

منم بنده‌ی هر دو تا رستخیز
اگر شه کند پیکرم ریز ریز

من از مهر این هر دو شه نگذرم
اگر تیغ شه بگذرد بر سرم

نباشد جز از بی‌پدر دشمنش
که یزدان بسوزد به آتش تنش

منم بنده‌ی اهل بیت نبی
ستاینده‌ی خاک پای وصی

مرا سهم دادی که در پای پیل
تنت را بسایم چو دریای نیل

نترسم که دارم ز روشندلی
به دل مهر جان نبی و علی

چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی
خداوند امر و خداوند نهی

که من شهر علمم علیم در است
درست این سخن گفت پیغمبر است

گواهی دهم کاین سخن راز او است
تو گویی دو گوشم که آواز او است

چو باشد ترا عقل و تدبیر و رای
به نزد نبی و علی گیر جای

گرت زین بد آید گناه من است
چنین است این رسم و راه من است

به این زاده‌ام هم به این بگذرم
چنان دان که خاک پی حیدرم

ابا دیگران مر مرا کار نیست
بر این در مرا جای گفتار نیست

اگر شاه محمود از این بگذرد
مر او را به یک جو نسنجد خرد

چو بر تخت شاهی نشاند خدای
نبی و علی را به دیگر سرای

گر از مهرشان من حکایت کنم
چو محمود را صد حمایت کنم

جهان تا بود شهریاران بود
پیامم بر تاجداران بود

که فردوسی توسی پاک جفت
نه این نامه بر نام محمود گفت

به نام نبی و علی گفته‌ام
گهرهای معنی بسی سفته‌ام

شاعر : ابوالقاسم فردوسی توسی