بی قرار توام ودر دل تنگم گله هاست
آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست
مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی وبین من وتو فاصله هاست
آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد
بال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست
بی هر لحضه مرا بیم فرو ریختن است
مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست
باز می پرسمت از مسئله دوری وعشق
وسکوت تو جواب همه مسئله هاست
شعر از آقای فاضل نظری
**********************************
به خدا حافظی تلخ تو سوگند نشد
که تو رفتی ودلم ثانیه ای بند نشد
لب تو میوه ممنوع ولی لبهایم
هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند نشد
با چراغی همه جا گشتم وگشتم در شهر
هیچ کس هیچ کس اینجا به تو مانند نشد
هر کسی در دل من جای خودش را دارد
جانشین تو در این سینه خداوند نشد
خواستند از تو بگویند شبی شاعرها
عاقبت با قلم شرم نوشتند:نشد!
شعر از :آقای فاضل نظری
********************************
بعد از این بگذار قلب بیقراری بشکند
گل نمی روید.چه غم گر شاخساری بشکند
باید این آیینه را برق نگاهی می شکست
پیش از آن ساعت که از بار غباری بشکند
گر بخواهم گل بروید بعد از این از سینه ام
صبر باید کرد تا سنگ مزاری بشکند
شانه هایم تاب زلفت را ندارد پس مخواه
تخته سنگی زیر پای آبشاری بشکند
کاروان غنچه های سرخ روزی می رسد
قیمت لبهای سرخت روزگاری بشکند
شعر از:آقای فاضل نظری
************************************
طلسم
در گذر از عاشقان رسید به فالم
دست مرا خواند و گریه کرد به حالم
روز ازل هم گریست آن ملک مست
نامه تقدیر را که بست به بالم
مثل اناری که از درخت بیفتد
در هیجان رسیدن به کمالم
هر رگ من رد یک ترک به تنم شد
منتظر یک اشاره است سفالم
بیشه شیران شرزه بود دو چشمش
کاش به سویش نرفته بود غزالم
هر که جگرگوشه داشت خون به جگر شد
در جگرم آتش است از که بنالم
*******************************
دلباخته
ای صورت پهلو به تبدل زده! ای رنگ
من با تو به دل یکدله کردن، تو به نیرنگ
گر شور به دریا زدنت نیست از این پس
بیهوده نکوبم سر سودازده بر سنگ
با من سر پیمانت اگر نیست نیایم
چون سایه به دنبال تو فرسنگ به فرسنگ
من رستم و سهراب تو! این جنگ چه جنگی است
گر زخم زنم حسرت و گر زخم خورم ننگ
یک روز دو دلباخته بودیم من و تو!
اکنون تو ز من دلزدهای! من ز تو دلتنگ
************************************
آهنگ
از صلح میگویند یا از جنگ میخوانند؟!
دیوانهها آواز بیآهنگ میخوانند
گاهی قناریها اگر در باغ هم باشند
مانند مرغان قفس دلتنگ میخوانند
کنج قفس میمیرم و این خلق بازرگان
چون قصهها مرگ مرا نیرنگ میدانند
سنگم به بدنامی زنند اکنون ولی روزی
نام مرا با اشک روی سنگ میخوانند
این ماهی افتاده در تنگ تماشا را
پس کی به آن دریای آبیرنگ میخوانند
****************************************
بهانه
از باغ میبرند چراغانیات کنند
تا کاج جشنهای زمستانیات کنند
پوشاندهاند «صبح» تو را «ابرهای تار»
تنها به این بهانه که بارانیات کنند
یوسف! به این رها شدن از چاه دل مبند
این بار میبرند که زندانیات کنند
ای گل گمان مکن به شب جشن میروی
شاید به خاک مردهای ارزانیات کنند
یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست
از نقطهای بترس که شیطانیات کنند
آب طلب نکرده همیشه مراد نیست
گاهی بهانهای است که قربانیات کنند
*********************************
جواهرخانه
کبریای توبه را بشکن پشیمانی بس است
از جواهرخانه خالی نگهبانی بس است
ترس جای عشق جولان داد و شک جای یقین
آبروداری کن ای زاهد مسلمانی بس است
خلق دلسنگاند و من آیینه با خود میبرم
بشکنیدم دوستان دشنام پنهانی بس است
یوسف از تعبیر خواب مصریان دلسرد شد
هفتصد سال است میبارد! فراوانی بس است
نسل پشت نسل تنها امتحان پس میدهیم
دیگر انسانی نخواهد بود قربانی بس است
بر سر خوان تو تنها کفر نعمت میکنیم
سفرهات را جمع کن ای عشق مهمانی بس است!
***************************************
حاصل عقل
به نسیمی همة راه به هم میریزد
کی دل سنگ تو را آه به هم میریزد
سنگ در برکه میاندازم و میپندارم
با همین سنگ زدن، ماه به هم میریزد
عشق بر شانه هم چیدن چندین سنگ است
گاه میماند و ناگاه به هم میریزد
آنچه را عقل به یک عمر به دست آورده است
عشق یک لحظه کوتاه به هم میریزد
آه، یک روز همین آه تو را میگیرد
گاه یک کوه به یک کاه به هم میریزد
******************************
پادشاه
از شوکت فرمانرواییها سرم خالی است
من پادشاه کشتگانم، کشورم خالی است
چابکسواری، نامهای خونین به دستم داد
با او چه باید گفت وقتی لشگرم خالی است
خونگریههای امپراتوری پشیمانم
در آستین ترس، جای خنجرم خالی است
مکر ولیعهدان و نیرنگ وزیران کو؟
تا چند از زهر ندیمان ساغرم خالی است؟
ای کاش سنگی در کنار سنگها بودم
آوخ که من کوهم ولی دور و برم خالی است
فرمانروایی خانه بر دوشم، محبت کن
ای مرگ! تابوتی که با خود میبرم خالی است
************************************
مهمان آتش
راحت بخواب ای شهر! آن دیوانه مرده است
در پیله ابریشمش پروانه مرده است
در تُنگ، دیگر شور دریا غوطهور نیست
آن ماهی دلتنگ، خوشبختانه مرده است
یک عمر زیر پا لگد کردند او را
اکنون که میگیرند روی شانه، مرده است
گنجشکها! از شانههایم برنخیزید
روزی درختی زیر این ویرانه مرده است
دیگر نخواهد شد کسی مهمان آتش
آن شمع را خاموش کن! پروانه مرده است
********************************
گنج
شعله انفس و آتشزنه آفاق است
غم قرار دل پرمشغله عشاق است
جام می نزد من آورد و بر آن بوسه زدم
آخرین مرتبه مستشدن اخلاق است
بیش از آن شوق که من با لب ساغر دارم
لب ساقی به دعاگویی من مشتاق است
بعد یک عمر قناعت دگر آموختهام
عشق گنجی است که افزونیاش از انفاق است
باد، مشتی ورق از دفتر عمر آورده است
عشق سرگرمی سوزاندن این اوراق است.
***************************
تفاوت
پس شاخههای یاس و مریم فرق دارند
آری! اگر بسیار اگر کم فرق دارند
شادم تصور میکنی وقتی ندانی
لبخندهای شادی و غم فرق دارند
برعکس میگردم طواف خانهات را
دیوانهها آدم به آدم فرق دارند
من با یقین کافر، جهان با شک مسلمان
با این حساب اهل جهنم فرق دارند
بر من به چشم کشتة عشقت نظر کن
پروانههای مرده با هم فرق دارند
***********************************
هلاهل
این طرف مشتی صدف آنجا کمی گل ریخته
موج، ماهیهای عاشق را به ساحل ریخته
بعد از این در جام من تصویر ابر تیره ایست
بعد از این در جام دریا ماه کامل ریخته
مرگ حق دارد که از من روی برگردانده است
زندگی در کام من زهر هلاهل ریخته
هر چه دام افکندم، آهوها گریزانتر شدند
حال صدها دام دیگر در مقابل ریخته
هیچ راهی جز به دام افتادن صیاد نیست
هر کجا پا میگذارم دامنی دل ریخته
زاهدی با کوزهای خالی ز دریا بازگشت
گفت خون عاشقان منزل به منزل ریخته!
**********************************
زیارت
مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد
از جادة سهشنبه شب قم شروع شد
آیینه خیره شد به من و من به آیینه
آن قدر خیره شد که تبسم شروع شد
خورشید ذرهبین به تماشای من گرفت
آنگاه آتش از دل هیزم شروع شد
وقتی نسیم آه من از شیشهها گذشت
بیتابی مزارع گندم شروع شد
موج عذاب یا شب گرداب؟! هیچ یک
دریا دلش گرفت و تلاطم شروع شد
از فال دست خود چه بگویم که ماجرا
از ربنای رکعت دوم شروع شد
در سجده توبه کردم و پایان گرفت کار
تا گفتم السلام علیکم ... شروع شد
***********************************
دیر و دور
بعد از این بگذار قلب بیقراری بشکند
گل نمیروید، چه غم گر شاخساری بشکند
باید این آیینه را برق نگاهی میشکست
پیش از آن ساعت که از بار غباری بشکند
گر بخواهم گل بروید بعد از این از سینهام
صبر باید کرد تا سنگ مزاری بشکند
شانههایم تاب زلفت را ندارد، پس مخواه
تختهسنگی زیر پای آبشاری بشکند
کاروان غنچههای سرخ، روزی میرسد
قیمت لبهای سرخت روزگاری بشکند
******************************
وای دلم ...
عشق بر شانه هم چیدن ...
به نسیمی همه راه به هم می ریزد
کی دل سنگ تو را آه به هم می ریزد
سنگ در برکه می اندازم و می پندارم
با همین سنگ زدن ، ماه به هم می ریزد
عشق بر شانه هم چیدن چندین سنگ است
گاه می ماند و نا گاه به هم می ریزد
انچه را عقل به یک عمر به دست آورده است
دل به یک لحظه کوتاه به هم می ریزد
آه یک روز همین آه تو را می گیرد
گاه یک کوه به یک کاه به هم می ریزد
فاضل نظری
***************************************
شعری که برای این بار انتخاب کردم زبان حال آقا امام حسین(ع) با قر بنی هاشمه...
ای چشم تو بیمار ، گرفتار ، گرفتار
برخیز چه پیشامده این بار علمدار
گیریم که دست و علم و مشک بیفتد
برخیز فدای سرت انگار نه انگار
فاضل نظری
*********************************
السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین(ع)
گام های استوار و مصمم، پهنه محبوس زمین را می لرزاند، زمان در حیرت این حرکت، مغزها عاجز از
تحلیل این مقصد، دانایان به نادانی معترف و اندیشمندان از اندیشیدن عاجز
.
کاروان شهادت، آغازگر تاریخ ، تاریخی که دوباره نگاشته می شود و آنچه را از دعوت آدم و شهادت هابیل و
ضربه های تبر ابراهیم وعصای موسی و شمشیر عیسی (ع) و هیبت محمد(ص) و ذوالفقار علی (ع)
و نرمش غرور آفرین حسن(ع) به عنوان فلسفه تاریخ در بر دارد دگر بار، برای همیشه می خواهد به ثبت
برساند.واما غزل...
نشسته سایه ای از آفتاب بر رویش
به روی شانه طوفان رهاست گیسویش
ز دوردست سواران دوباره می آیند
که بگذرند به اسبان خویش از رویش
کجاست یوسف مجروح پیرهن چاکم
که باد از دل صحرا می آورد بویش
کسی بزرگتر از امتحان ابراهیم
کسی چنان که به مذبح برید چاقویش
نشسته است کنارش کسی که می گرید
کسی که دست گرفته به روی پهلویش
هزار مرتبه پرسیده ام زخود او کیست
که این غریب نهاده است سر به زانویش
کسی در آن طرف دشت ها نه معلوم است
کجای حادثه افتاده است بازویش
کسی که با لب خشک و ترک ترک شده اش
نشسته تیر به زیر کمان ابرویش
کسی است وارث این دردها که چون کوه است
عجب که کوه ز ماتم سپید شد مویش
عجب که کوه شده چون نسیم سرگردان
که عشق می کشد از هر طرف به هر سویش
طلوع می کند اکنون به روی نیزه سری
به روی شانه طوفان رهاست گیسویش
فاضل نظری
******************************
اثری از شاعر معاصر، فاضل نظری(عضو هیأت داوران)
دل تنگ
من چه در وهم وجودم ، چه عدم ، دل تنگ ام
از عدم تا به وجود آمده ام ، دل تنگ ام
روح از افلاک و تن از خاک ، در این ساغر پاک
از درآمیختن شادی و غم دل تنگ ام...
خوشه ای از ملکوت تو مرا دور انداخت
من هنوز از سفر باغ اِرم دل تنگ ام
ای نبخشوده گناه پدرم ، آدم ، را!
به گناهان نبخشوده قسم ، دل تنگ ام
باز با خوف و رجا سوی تو می آیم من
دو قدم دلهره دارم ، دو قدم دل تنگ ام...
نشد از یاد برم خاطره ی دوری را
باز هم گرچه رسیدیم به هم دل تنگ ام
تا مثلا تازه شود .... غزلی از اقلیت...
من چه در وهم وجودم چه عدم دلتنگم
از عدم تا به وجود آمده ام دلتنگم
روح از افلاک و تن از خاک، در این ساغر پاک
از در آمیختن آمیختن شادی و غم دلتنگم
خوشه ای از ملکوت تو مرا دور انداخت
من هنوز ازسفر باغ ارم دلتنگم
ای نبخشوده گناه پدرم آدم را
به گناهان نبخشوده قسم دلتنگم
حال در خوف و رجا رو به تو بر میگردم
دو قدم دلهره دارم دو قدم دلتنگم
نشد از یاد برم خاطره دوری را
بازهرچند رسیدیم به هم !دلتنگم
*************************
به طعنه گفت به من: روزگار جانکاه است
به من! که هر نفسم آه در بی آه است
در آسمان خبری از ستاره من نیست
که هر چه بخت بلند است عمر کوتاه است
به جای سرزنش من به او نگاه کنید
دلیل سر به هوا بودن زمین ماه است
شب مشاهده چشم آن کمان ابروست!
کمین کنید که امشب سر بزنگاه است
شرار شوق و تب شرم و بوسه دیدار
شب خجالت من از لب تو در راه است....
سلام خیلی خوب بود ممنون. اگه میشه از آقای خصلتی و برقعی هم شعر بذارید دنبال شعراشون میگردم
سلام شعرهای خوبی را گذاشتی .خیلی وقت بود دنبالشون میگشتم
استفاده کردم
این ارزوی منه
که یکروز بتونم به چیره دستی شما بنویسم
همیشه منتظر تازه هاتون هستم
آقای غزل ایران...
شعرهای ایشان بسیار زیباست
ممنون
ممنون جالب بود.
سلام.واقعا آقای نظری اشعار زیبایی دارند
این بلاگ رو می خونند دوست دارم از بلاگ من دیدن کنن و من از نظرشون به عنوان استاد استفاده کنم
واقعا دلتنگی های یک شاعر را باید با چه زبانی گفت و شنید؟
سلام لذت بردم.
وقت کردین به منم سر بزنین .خوشحال میشم
البته با ارایه نظر
ممنون
سلام
شعرهای قشنگین اما در مورد عنوان شعرهایی که نوشتی:
اینطور که من تو سه گانه ی آقای فاضل نظری خوندم عنوان شعرها متفاوت بود!
اما مهم محتواست، ممنون کارت قشنگ بود.
سلام خوشحالم از این که اقای نظری هم اهل وبلاگ نویسی است یاعلی التماس دعا
سلام بزرگوار
وبلاگ زیبایی دارید..
خوشحال میشم به وب من هم سر بزنید:http://niki110.blogfa.com/
و به وب مشترکمون: http://avayeomid.parsiblog.com/
راستی شعرها از خودتونه؟ بسیار زیبا بودند.
شاد باشید و پاینده
التماس دعا
یاحق
کوچه را در انتهای خواب خوب کودکی پشت پرچین قشنگ شیطنت در حوالی کجای ناکجا آباد گُم کردم؟
چه رویایی و زیباتر کلامی،
پاییز را لا به لای مشق سنگین کدامین شب رو به انشای سکوت کاغذ خالی جا نهادم؟
آسمان آبی بود،آبی تر از امروز ، کودکی شیرین تر.
جای تو،جای چشمانت همیشه تا ابد خالی
بی نظیر بود
خیلی عالی
واقعا تبریک میگم
جناب نظری . سلام اشعارت خوب و سلیس بودند خیلی چسبید .موفق باشی
وبلاگتون خیلی قشنگه.ممنون
شعرای جناب فاضل واقعا زیبان....
شعر بی قرارتوام یعنی اولین شعرکتاب گریه های امپراطور رو خانم عاطفه هیبتی سرودن
اشعارت فوق العاده ستُ سخن کز دل برآیدُ لاجرم بردل نشیند
خیلی ممنونم از آقای حسین که چندبیتی ازشاعر معاصر رو جمع آوری کرده/به نظر من همه شعرهای استادفاضل قشنگه/به نظر من بعداز خداباید استادفاضل راپرستید
سلام
شعرهای فاضل نیازی به تعریف و تمجید ندارن!
فقط یک نکته نمیدونم این اشعار رو از کجا نوشتید ولی در مورد بیت آخر غزل آخر:
اگر نبوسم حسرت اگر ببوسم شرم
شب خجالت من از لب تو در راه است!
سلام فاضل جان عزیز
من کارای تو رو خیلی خیلی زیاااااااااد دوست دارم ازت ممنونم بخاطر تمام احساس قشنگی که داری و بهت تبریک می گم خدا کنه همیشه سربلند و پیروز باشی.دوستون دارم:)
خیلی قشنگه. نمیشه شعرای دیگشونم از کتابای دیگه هم بذارید. من واقعا شعراشونو دوس دارم.
ممنون
سلام. شما که طلبه اید چرا شعراتون کمی ناجوره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ولی ..........................؟چی بگم تعجب کردم/منم طلبه ام..
ممنون از کار قشنگی که کردی دست گلت درد نکنه ایول داره کارات منتظر شعرای جدید فاضل توی وبت هستم
دستتون درد نکنه واقعا اشعار قشنگی اند.باید به آقای فاضل تبریک گفت برای طبع زیباشون.
من عاشق شعرای شمام
قلمتون سبز
درود.....
عالی مینویسید.
عالی
درود......
نیما منو باهات آشنا کرد بعد تنهام گذاشت.حالا شعر هات مرهم دلمه.
اکنون تو ز من دل زده ایی من ز تو دلتنگ
سلام استاد دمت گرم خیلی مردی نفست پر مهر باد.مجموعه کتاباتونو دارم همدم تنهاییامه.بازم مرسی دمت گرم.روزت خوش.لبت خندون.زندگیت سراسر شادی.فدای شما.
موفق باشید.
یااااااااااااااا علی
سلام
جدیدا با شعر ایشون آشنا شدم خیلی بهشون علاقه پیدا کردم
لطف کن اسم کتاباشو برام میل کن دوست عزیز
پاینده باشی
فقط می تونم بگم این شعر ها ادم رو عاشق میکنه
یه حس خوب
که ادم دوست داره لمسش کنه
خیلی نرم و لطیفه خیلی ارامش میده
مثل ساحلی که صدای دریا داره ازتون ممنونم بسیار سپاسگزارم ....به وبلاگ من هم سر بزنید انشالله که بد نمیگزره.بای
سلام
با اجازه یکی از شعرهای نظری را جهت درج در وبلاگم کپی کردم
یکی از سه شخصیت مورد علاقه من ابوالفضل نظری است.
به نظر من و ...
هرکس که عاشقه باید این شعرهارو بخونه
سلام
شعرهات خیلی بهال بود
بچه ها حال کردند
درفکر حال بهتری باش
سلام عاشق کارهای زیباتون هستم واقعا استادید دستتون درد نکنهمن از کردستان همیشه کتابهای شمارو سفارش میدم
دستتون بیبلا واقعا عالیه مرسسسسسسسسسسسی
شیخ حسین خیلی باحال بودن کپی کردم عینن.
ضمنا گفتم از تو ورداشتم.
خلاصه حلال کن اگه تونستی
واقعا دستتون درد نکنه عالیه شعر مورد علاقمو توش پیدا کرم
بهم سر بزنین
سلام.خیلی شعراش خوبه.من تازه طرفدارش شدم.دستت درد نکنه.به منم سر بزنم
سلام
عالیییییییییییی بود.ممنون به خاطر حسن سلیقتون.
با آرزوی توفیق برای شما
سلام
شعرهایتان بشدت زیبا است
من اگر اشگ به دادم نرسد میشکنم/زیر این سقف کبود/زیر این سلطه ی سنگی سکوت
سلام
با اجازتون توی وبلاگم از شعراشون استفاده کردم
شرمنده
سلام
ما بی اجازه لینکتون کردیم...
آخه شعرهای ایشون واقعا با معنی و زیباست...
منظور ما از ایشون آقای فاضل نظزی بوده...
البته تمام مجموعه های شما زیباست...
سلام خوشحا ل میشم از وبلاگم دیدن کنید .
www.naghmehayejavdan.blogfa.com
بسیارعالی
به امیدسلامتی همیشگی درشعروزندگی
سلام. من خیلی دیر پسندم در شعر ولی از سبک شعرتون خوشم اومد رو وبمم میذارم راضی باشید.
سالها رفت و دلم در تب و تاب است
هنوز نقش مستورى من نقش بر آب است هنوز
به طرب حمل مکن سرخى رویم که زهجر
قلب آکنده ز غم دیده پر آب است هنوز
من کجا؟ یار کجا؟ طالع بیدار کجا
من اسیر غم او، بخت به خواب است هنوز
دامنش گیرم اگر لطف خدا یار شود
لیک افسوس که این قصه سراب است هنوز
سخت من طالب دیدار و تو غایب ز نظر
ز آتش هجر تو این قلب کباب است هنوز
همچو یک قطره آبیم به دریاى جهان
زندگى زودگذر، همچو حباب است هنوز
«ناصر» از عشق تو آموخت سخن گفتن را
زین سبب گفته او گوهر ناب است هنوز
سلام دوست عزیز
شعر " نشسته سایه ای از آفتاب " سروده ی من است
لطفا جوری نقل قول بفرمایید که معلوم باشد شاعر کیست و رعایت امانت بشود.
برای اطمینان به صفحه ی " گاه سروده های من " در فیس بوک مراجعه بفرمایید و شعر مزبور و سایر اشعار حقیر را در آنجا مطالعه بفرمایید.
با تشکر
سید مجتبی موسوی راد