/. کتاب «آیه های سبز» آقای عین-صاد را مطالعه می کردم. جایی در نوشته هایش مصرعی را به کار برده بود که نظرم را به خود جلب کرد. جست و جو کردم، دیدم از حضرت حافظ است. شما هم بخوانید که زیباست:
که برد به نزد شاهان، ز من گدا پیامی/ که به کوی می فروشان دو هزار جم به جامی
شدهام خراب و بدنام و هنوز امیدوارم/ که به همت عزیزان برسم به نیک نامی
تو که کیمیافروشی، نظری به قلب ما کن/ که بضاعتی نداریم و فکندهایم دامی
عجب از وفای جانان که عنایتی نفرمود/ نه به نامهای، پیامی! نه به خامهای، سلامی!
اگر این شراب، خام است؛ اگر آن حریف، پخته/ «به هزار بار بهتر، ز هزار پخته، خامی»*
ز رهم میفکن ای شیخ! به دانههای تسبیح/ که چو مرغ، زیرک افتد، نفتد به هیچ دامی
سر خدمت تو دارم، بخرم به لطف و مفروش/ که چو بنده، کمتر افتد، به مبارکی، غلامی
به کجا برم شکایت؟ به که گویم این حکایت؟/ که لبت حیات ما بود و نداشتی دوامی
بگشای تیر مژگان و بریز خون حافظ/ که چنان کشندهای را نکند کس انتقامی**
* این مصرع در نثر آقای علی صفایی حایری بسیار زیبا گنجانده شده بود، طوری که کاملا در متن نشسته و اگر دقتی همراه نمی شد، جدا کردن آن کمی مشکل بود؛ که ادبیات آقای صفایی بسیار زیبا، روان، مستقل و هضم کننده ی تمام خوانده ها و ارائه دهنده ی سبک خاص ایشان است. روحش شاد...
** شاید با این علائم نگارشی بهتر خوانده شود!!!